دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
در روزگاری نه چندان دور یک جوان خوش تیپ وخوش اندام اردبیلی بنام ایوب… که بعنوان سرباز معلم دریکی از روستاهای منطقه ی الموت استان قزوین مشغول بخدمت سربازی می بود در یک روز بهاری در دامنه ی کوهپایه ای پر از آلاله ها و گلهای وحشی با یکی از دختران زیبا و دلربای روستای محل خدمت آشنا شده و ارتباط دوستی و عاطفی برقرار می کنند، نام این دختر “ســوری” است. سوری دختر صاف و ساده دل و گل سرسبد روستا او را میبیند و عاشقش می شود، دل می بازد و داستان عشق و عاشقی از همینجا شروع و رفته رفته به اوج خودش می رسد. دیری نگذشت که دوره ی خدمت سربازی پسر جوان به پایان آمد و سرباز جوان کوله بارش را می بندد، بی خبر و بی سر و صدا روستا را ترک کرده و به دیارش اردبیل بازمیگردد(((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید)))))

ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 155 صفحه بعد